
برنامه قندون – حکایت واعظ و ترویج ازدواج
قسمت سی و چهار
واعظی خلق را تحریص می کرد بر زن خواستن و تزویج کردن، و احادیث می گفت و زنان را تحریص می کرد؛ بر شوهر خواستن؛ و آنکس را که زن دارد؛ تحریص میکرد بر میانجی کردن؛ و سعی نمودن در پیوند ها و احادیث می گفت.
از بسیاری که گفت یکی بر خواست که: من مرد غریبم. مرا زنی می باید.
واعظ، رو به زنان کرد و گفت: میان شما کسی هست که رغبت کند به همسری این مرد؟
گفتند که: هست
گفت تا بر خیزد پیشتر آید.
زنی بر خاست؛ پیشتر آمد.
گفت: رو باز کن تا ترا ببیند، که سنت اینست از رسول که پیش از نکاح؛ یک بار ببینند.
زن روی باز کرد. واعظ گفت: ای جوان بنگر.
گفت: نگریستم
گفت: شایسته هست؟
گفت: آری
گفت: ای عورت چه داری از دنیا؟
گفت: خرکی دارم؛ سقّایی کند. و گاهی گندم به آسیا برد؛
و هیزم کشد؛ اجرت آن به من دهند.
واعظ گفت: این جوان مردم زاده می نماید و متمیّز؛ نتواند خر بندگی کردن.
دیگری هست؟
گفتند: هست.
همچنین پیش آمد؛ روی بنمود.
جوان گفت: پسندیده است.
واعظ گفت چه دارد؟
کسی گفت:
گاوی دارد. گاهی آب کشد؛ گاهی زمین شکافد؛ و گاهی گردون کشد. اجرت آن بدو رسد.
واعظ گفت: این جوان متمیّز است. نشاید گاو بانی گند. دیگری هست؟
گفتند: هست.
گفت: تا خودرا بنماید.
بنمود.
گفت: از جهاز چه داری؟
گفت: باغی دارم
واعظ روی بدین جوان کرد و گفت:
اکنون ترا اختیار است؛ از این هرسه آنکه موافق تر است، قبول کن.
آن جوان بن گوش خاریدن گرفت.
واعظ گفت: زود بگو؛ کدام می خواهی؟
جوان گفت: خواهم که بر خر نشینم؛ و گاو پیش کنم؛ و به سوی باغ روم.
واعظ گفت: آری؛ ولی چنان نازنین نیستی که ترا هر سه مسلّم شود.